ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺰﺩ ﺯﺍﻫﺪﯼ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿﻨﻢ !!!
ﺯﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ : ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ
ﺑﺮﻭﯼ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﺑﺪﻫﯽ …
ﺍﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺏ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ، ﺯﺍﻫﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ
ﺁﺏ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺗﻼﺵ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻫﻮﺍ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ
ﮐﻨﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺍﻫﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ
ﺁﺏ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﯾﺪﻩ
ﺑﺮﯾﺪﻩ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ، ﺯﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ
ﺁﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ؟ ﺁﯾﺎ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ، ﺯﻥ، ﺑﭽﻪ ﯾﺎ
ﺷﻬﺮﺕ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ؟ !!
ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﻧﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﻫﻮﺍ
ﺑﻮﺩ .
ﺯﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ . ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ
ﻃﺮﯾﻖ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﻓﻮﺭﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ
ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﮐﻨﺪﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﮐﺎﺭﺩ ﺗﯿﺰﯼ
ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﺭﺍ
ﺑﺮﯾﺪ،ﻭﺯﯾﺮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ
ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺧﯿﺮ ﻭ
ﺻﻼﺡ ﺷﻤﺎﺳﺖ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﺁﺷﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭ
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ
ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ …
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻣﻼﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﻪ
ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ
ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ
ﺟﻨﮕﻞ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻼﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ
ﺍﻓﺘﺎﺩ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ
ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺳﮑﻮﻧﺖ ﻗﺒﯿﻠﻬﺎﯼ ﺭﺳﯿﺪﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻥ
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺪﺍﺭﮎ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﯾﺎﻧﺸﺎﻥ
ﺑﻮﺩﻧﺪ،
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺧﻮﺵ ﺳﯿﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻧﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ
ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ !!!
ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺗﻨﺪﯾﺲ ﺍﻟﻬﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﺘﻨﺪ
ﺗﺎ ﻭﯼ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻨﺪ،ﺍﻣﺎ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻗﺒﯿﻠﻪ
ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ
ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺑﺪﻧﯽ
ﻧﺎﻗﺺ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ !!! ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ
ﺩﻟﯿﻞ ﻭﯼ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪ.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ
ﮔﻔﺖ :ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺭﺥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺑﻪ ﺻﻼﺡ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩﻩ
ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ
ﻧﺠﺎﺕ ﯾﺎﺑﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﭼﯽ؟ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ
ﺍﻓﺘﺎﺩﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﭼﻪ ﺧﯿﺮ ﻭ ﺻﻼﺣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺩﺍﺷﺖ؟ !!
ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯿﺪ،ﺍﮔﺮ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻞ
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ
ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺒﯿﻠﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ،
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺣﺒﺲ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﻣﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ !!! ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﻫﺮ
ﭼﻪ ﺭﺥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺭﮎ ﻣﺎ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.
زین العابدین عبدالکلام به مدت پنج سال رئیس جمهور کشور هند بود.
او چند روز پیش در سن هشتاد سه سالگی درگذشت و ملت هند را به عزا نشاند.
شب گذشته تلویزیون ملی هند دارایی و ثروت او را چنین اعلام کرد:
سه دست شلوار
شش عدد پیراهن
سه دست کت و شلوار
یک عدد ساعت مچی
دو هزار و پانصد جلد کتاب
یک آپارتمان دولتی که مدت ها پیش به جامعه دانشمندان هند تحویل داده شد.
موجودی بانکی صفر.
تنها دارایی او دعای یک میلیارد جمعیت هندوستان که همراهش بود!
?بافته های(داشته های) خود را پنبه نکنیم!?
?در تاریخ آمده است: زنی از قریش به نام «رایطه» در زمان جاهلیت بود که از صبح تا نیم روز خود و کنیزانش، پشم هایی را که در اختیار داشتند می تابیدند و پس از آن دستور می داد همه بافته ها را واتابند و به صورت اول درآورند…!!!
??و به همین جهت به عنوان «حَمقاء» یعنی «زن احمق» معروف شد.
?طبیعی است هرکدام از ما به آن زن و کار او می خندیم و می گوییم اَلحَق که احمق بوده
?اما دوستان عزیز نکند خدای نکرده در زندگی خودمان کاری اتفاق بیفتد که در واقع همین «بافته ها را پنبه کردن» باشد.
?به این نمونه ها توجه نمایید:?
?1- دانش آموزی که با زحمت و سختی موفق می شود در کلاسی ثبت نام نماید و یا با تلاش فراوان در کنکور قبول شده وارد کلاس دانشگاه می شود،
??اما اکنون که در کلاس درس نشسته، به استاد توجه نمی کند، درس نمی خواند، مطالعه نمی کند و بالاخره ناچار به ترک تحصیل می شود!!
?2- فردی که با تلاوت قرآن، دعا و ذکر، زبان خود را به سخنان پاک و نورانی متبرک نموده و ثواب و پاداش جمع می کند،
??ولی پس از آن با غیبت، دروغ و تمسخر دیگران همه را برباد می دهد!!
?3- انسانی که با زحمت و تلاش و کار سنگین از جهت مالی اندوخته ای جمع آوری می کند،
??اما با کارهای بدون فکر و مشورت و معاملات نسنجیده یا رفیق بازی و تفریحات ناسالم همه ثروت خود را از دست داده و به خانه اول برمی گردد!!
?4- آقایی که برای همسر خود هدیه می خرد یا او را مسافرت می برد و موجب خوشحالی و جلب محبت او می گردد،
??اما با منّت گذاشتن اثرش را خنثی می کند!!!
مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .
دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟
پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور .
دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.
پدر گفت امتحان کن. دخترم.
دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبدرازیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند.پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است…
پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است.
پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند،
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی…