ﻛﻮﺩﻙ ﺧﻮﺭﺩ ﺳﺎﻟﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﻳﺲ ﺷﺪ
ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩ ﺷﻤﺎ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﺒﻴﻨﻢ .
ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﻟﻲ ﺗﺮﺍ
ﺛﺒﺖ ﻧﺎﻡ ﻧﻤﺎﻳﺪ؟
ﻛﻮﺩﻙ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺴﺠﺪ
ﺷﻮﺩ . ﭼﻮﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺗﺎ ﻋﻠﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ
ﻋﺠﻴﺐ ﻣﺎﺩﺭ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻮﻳﺎ ﺷﻮﺩ .
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭﻗﺘﻴﻜﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﻣﻜﺘﺐ ﻭ
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﺒﻮﺳﻨﺪ ﻭ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﺯﻳﻦ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺟﺪﺍ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﻦ ﺩﺭﻳﻦ ﻛﺸﻮﺭ ﻫﻴﭻ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻛﻪ
ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﺒﺮﺩ .
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻳﺎﺩ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ
ﺗﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻳﺎﺩ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﻭﺍﻟﺪﻳﻨﺶ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﺪ .
ﻧﮑﺘﻪ : ” ﭼﻪ ﺩﻳﻨﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻴﺮﺍﺙ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ، ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ
ﻣﻴﺒﻮﺩﻳﻢ ﻧﻪ ﻣﻴﺮﺍﺙ ﺑﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ.
گویند درویشی با تاجری اهل دل دوست بود و همیشه او را مذمت می کرد که بسیار دنبال دنیا و کسب و کار هستی
روزی که با هم بحث می کردند درویش گفت تو این قدر که دنبال مال و دنیا هستی چگونه می توانی وقت مردن ، دل بکنی
تاجر گفت راحت
همین الان هر چه داریم رها کنیم و با هم جهت کسب علم و معرفت به سفر رویم
این بگفت و راه افتاد
درویش نیز بدنبالش
مسافتی که از شهر دور شدند
ناگهان درویش ایستاد و گفت ای وای کشکولم را فراموش کرده ام باید برگردیم
تاجر بخندید و گفت من تمام ثروت را رها کردم و تو از یک کشکول دل نکندی
مقدار ثروت مهم نیست مقدار دلبستگی به ان مهم است.
دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه دونفر در مدرسه
مرد اول میگفت:«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.
روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مدادبرداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!
مرد دوم میگفت:«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب بدون مداد چکار کردی؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟
خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود.
آن مداد را به کسی که مدادش گم ميشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
به نظر شما، چقدر تربیت کودکی در آینده انسان نقش دارد؟
پس بیاییم اشتباهات فرزندان را از راه صحیح بررسی کنیم
چون یک حرف ویک رفتار چقدر میتواند در رفتار دیگران تاثیر گذار باشد
جاتون خالی بی دعوت رفتم عروسی
دیدم دوتا در هست
1 مهمون با کارت
2 مهمون بدون کارت
چون کارت نداشتم از در دوم رفتم تو
دیدم دوتا در هست
1 مهمان با هدیه
2 مهمان بدون هدیه
چون کادو نداشتم از در دوم رفتم تو
وارد که شدم دیدم
برگشتم تو خیابون اصلی
نامردا
میخوای بهت بگم چندتا خواهر برادر داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
معادله عجیب اما واقعی
تعداد برادراتو به علاوه 3 کن
حاصلو ضربدر 5 کن
حاصلو به علاوه 20 کن
حاصلو ضربدر 2 کن
حاصلو به علاوه 5 کن
حاصلو به علاوه تعداد خواهرات کن
حاصلو از 75 کم کن
یه عدد 2 رقمیه
سمت چپی(دهگان)= تعداد برادر
سمت راستی(یکان)= تعداد خواهر
کف کردی؟؟؟؟؟؟؟?