از خاطرات جالبى كه از حوزه نجف بياد دارم ، زيارت آمدن مرحوم علامه امينى بود. وقتى آن مرد بزرگ به حرم حضرت امير عليه السلام مى آمد، كنار ضريح مى ايستاد و مى گفت : ((السلام عليك يا مظلوم )) و زار زار گريه مى كرد.
در بازار كاشان ديوانه اى بود. وقت نماز وارد مسجد شد و با صداى بلند به مردم گفت : همه شما ديوانه هستيد. همه خنديدند. گفت : همه شما چه و چه هستيد. باز همه خنديدند. آنگاه آمد صف جلو و رو كرد به پيشنماز و گفت : آقا به تو بودم . بعد از صف اوّل شروع كرد و يكى يكى گفت : به تو بودم ، به تو بودم ، اين دفعه مردم عصبانى شده ديوانه را بغل كردند و از مسجد بيرون انداختند.
از اين ديوانه ياد گرفتم كه گاهى بايد گفت : به تو بودم و سخنرانى عمومى تاثير ندارد.
گروهى از بازاريان شهرى براى ايام فاطميّه از من دعوت كردند تا در مسجد بازار سخنرانى كنم . گفتم : آقايان در اين ايام بايد از كسى دعوت كنيد كه درباره حضرت زهرا عليها السلام كتابى نوشته باشد. ثانياً بجاى مسجد، تمام دختران دانشجو و دانش آموز را در سالنى دعوت كنيد تا ايشان درباره زن نمونه صحبت كند.
شما مرتكب چند اشتباه شده ايد: انتخاب گوينده ، انتخاب شنونده و انتخاب مكان . به جاى آية الله ابراهيم امينى نويسنده كتاب بانوى نمونه مرا انتخاب كرده ايد، به جاى دخترها پيرمردها را و به جاى دبيرستان ، بازار را برگزيده ايد. دعوت كنندگان ساكت شدند و رفتند.
زمان طاغوت به شهرى رفته بودم . با شركت گروهى از فرهنگيان وطلاب و سرشناس هاى شهر، جلسه اى مخفيانه ، تشكيل شده بود. جلسه از ساعت 12 تا 3 نيمه شب طول كشيد. بحث اين بود كه با اين شاه و برنامه هايش چه بايد كرد؟ هركس چيزى گفت . من گفتم : ما بايد اين سد منيّت را بشكنيم . به جاى اينكه منتظر آمدن جوانها به مسجد باشيم ، عبا را كنار بگذاريم و پاى تخته سياه برويم ، بايد شهامت داشته باشيم ، آن وقت مثالى زدم . گفتم : حديث داريم نگهداشتن بول ، مضر و نمازخواندن در اين حالت مكروه است . اگر با وضو به مسجد رسيدى و احتياج به آب پيدا كردى ، در صورتى كه بول كنى و وضو بگيرى ، به نماز جماعت نمى رسى ، اسلام مى گويد: از نماز جماعتى كه آن قدر ثواب دارد، صرف نظر كن و بول را نگه ندار.
اما ما گاهى ساعت ها در جلسه اى مى نشينيم در حالى كه بول خود را نگه داشته ايم و شهامت بيرون رفتن و ادرار كردن را نداريم و مى گوئيم زشت است . كسى كه شهامت اين كار را ندارد، نمى تواند مردم را براه بيندازد.
تا من اين را گفتم ، جمعيّتى بلند شدند و راه افتادند. معلوم شد همه ادرار داشته اند.
پليس مخفى رژيم گذشته (ساواك )، براى جذب طلاب ضعيف الايمان دفترى در قم تاءسيس كرده بود.
روزى آيت الله العظمى گلپايگانى قدّس سرّه قبل از شروع درس قدرى گريه كردند. من هم آن روز در درس حاضر بودم . طلبه ها گيج شده بودند كه راز گريه آقا چيست ؟ آقا لب به سخن گشود و فرمودند: شنيده ام چند نفر آخوند پول گرفته و خود را به رژيم شاه فروخته اند! من اعلام مى كنم ، هر طلبه اى كه پول طاغوت را گرفت و رفت ، نگويد رفتم ، بلكه بگويد: من قابل نبودم و امام زمان عليه السلام مرا از حوزه بيرون انداخت .