پس از حمله دژخيمان رژيم شاه ، حضرت امام در سخنرانى خود فرمود: كارى نكنيد كه بگويم گوشتان را ببرّند!
پس از چندى رئيس ساواك به امام رسيد و با كنايه پرسيد: تازگى ها دستور نداده ايد گوش كسى را ببرند؟ امام فرمود: دستور خواهم داد، دير نشده است !
مدرسه اى است در تهران كه موقوفات ميليونى و سنگين دارد. در وقف نامه نوشته شده كه موقوفات اين موقوفه بايد زير نظر مجتهد اعلم تهران هزينه شود.
اين موقوفه نزد حضرت آية اللّه العظمى خوانسارى بود تا اينكه حضرت امام به تهران تشريف آوردند. آقا فرمودند: اگر تا حالا من مجتهد اعلم تهران بوده ام ، امّا از اين به بعد بدهيد آيت اللّه خمينى ، چون ايشان اعلم است . خدمت حضرت امام رسيدند، امام فرمودند: اگر هم من اعلم باشم ، مجتهد تهران نيستم . من به صورت موقّتى در تهران مستقر شده ام برگردانيد به خود آيت اللّه خوانسارى .
در ايام محرم منبر رفته بودم ، يك مرتبه ديدم مردى آمد و بچه ها را بلند كرد و بعد گروهى از شخصيّت هاى مملكتى وارد شدند. به محض اينكه اين صحنه را ديدم گفتم : كسى حق ندارد بچه ها را بلند كند مگر اينكه خودشان بخاطر احترام بلند شوند!
متاءسفانه در مجالس ما به بچه ها زياد بى اعتنايى مى شود.
وقتى پيكر پاك يكى از بسيجيان وارد شهر شد، وصيتنامه او را خواندند نوشته بود:
اگر جنازه مرا به شهر آوردند مرا دفن نكنيد مگر اينكه دو گروه سياسى شهر با هم آشتى كنند. صحنه عجيبى پيش آمده بود، طرفهاى دعوا در حالى كه براى شهيد اشك مى ريختند، همديگر را در آغوش كشيدند
اين گونه يك جوان بسيجى از خون خودش براى آشتى بين مسلمين استفاده كرد.
يكى از دوستان مى گفت : در مراسم سينه زنى جوانى را ديدم كه زنجير طلا به گردن آويخته و حسين ، حسين ! مى گويد. به او گفتم : آقا! اين دستى كه براى حسين به سينه مى زند، چقدر خوب است دل حسين را خوش كند و اين زنجير طلا را از گردن در آورد.
گفت : چشم آقا و زنجير را در آورد.