شایعه?
اواخر ماه رمضان بود که شایع شده بود ماه دیده شده و فردا عید است . پرسیدند: کى دیده ؟ گفتند: از کرمانشاه زنگ زده اند. پرسیدند در کرمانشاه کى دیده ؟ گفتند: فلان محلّه ، قاصدى فرستادند تا از نزدیک تحقیق کند گفتند: فلان مسجد، به آن مسجد رفتند، گفتند از خادم شنیده ایم ، خادم را پیدا کردند دیدند کور است .
در حرم مطهر رسول گرامى اسلام صلّلى اللّه عليه و آله مشغول زيارت و دعابودم ، در همين زمان يكى از سادات علما را ديدم ، به ايشان گفتم : شما از نسل پيامبر وسيّد هستيد، من حاجتى دارم شما وساطت كرده آمين بگوئيد تا دعاى من مستجاب شود. گفت : خواسته ات چيست ؟ برايشان گفتم : تعجّب كرد! گفت : خواسته بزرگى است .
در حقيقت خواست بگويد: شما كجا و اين خواسته و دعا كجا؟ خداوند به ذهنم آورد كه در جواب ايشان بگويم : اگر خداوند قادر متعال اراده كند ((اشرف المخلوق )) خود يعنى وجود مبارك پيامبر صلّلى اللّه عليه و آله را در غار، با ((اوهن البيوت )) تار عنكبوت حفظ مى كند، پس اگر خداوند اراده كند اين خواسته و آرزوى بزرگ من هم چيزى نيست .
وارد حرم امام رضا عليه السلام شدم ، جوانى را ديدم كه زنجير طلا به گردن كرده بود. متذكّر حرمت آن شدم ، او در جواب گفت : مى دانم و ساكت به كار خود مشغول شد.
من ابتدا ناراحت شدم 7 زيرا شنيد و اقرار كرد و با بى اعتنايى مشغول زيارت شد، بعد به فكر فرو رفتم كه الا ن اگر امام رضا عليه السلام نيز از بعضى خلافكارى هاى من بپرسد، نمى توانم انكار كنم و بايد اقرار كنم ! با خود گفتم : پس من در مقابل امام رضا عليه السلام و آن جوان در مقابل من ، اگر من بدتر نباشم بهتر نيستم !
بعد از چند لحظه همان جوان كنار من نشست و گفت : حاج آقا! به چه دليل طلا براى مرد حرام است ؟ من دليل آوردم و او قبول كرد، بعد پيش خود فكر كردم كه روح من در مقابل امام رضا عليه السلام تسليم شد، خداوند هم روح اين جوان را در مقابل من تسليم كرد.
شب احياى ماه رمضان به مسجدى دعوت شدم . جمعيت زياد بود، آنها را طبق احتياجاتى كه داشتند از هم جدا كردم : عدّه اى پيرمرد را براى خواندن دعاى جوشن به يك گوشه و ميانسال ها را براى درست كردن نماز وحمد وسوره به گوشه اى ديگر و جوانان ونوجوان را براى آموزش اصول عقائد در گوشه ديگرى قرار دادم . رئيس هيئت گفت : مجلس ما را بهم زدى ! گفتم : بنا نيست در سنّت هاى نادرست خورد شويم ، بلكه بايد تسليم روشهاى درست واصلاحى باشيم .
براى سخنرانى در شهرى 20 شب دعوت شده بودم ، بعد از 5 شب فهميدم براى رقابت و خط بازى از جلسه سوء استفاده مى شود.
از آنان خداحافظى كردم . گفتند: شما قول داده ايد! گفتم : من مروّج اسلام هستم ، نه وسيله هوسهاى اين و آن .