ماهیگیر قانع
null
روزی دو مرد در کنار دریاچه ای بزرگ مشغول ماهیگیری بودند
یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری هیچ دانشی نسبت به فن ماهیگیری نداشت
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند
اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود
لذا پس از مدتی از او پرسید :
چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : اولا من نمی توانم تمام این ماهی را بخورم دوما تابه ی من برای سرخ کردن این ماهی کوچک است !
Esfandune.ir
پزشک طماع
null
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد
و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید
ماشین بهش زد و فرار کرد …
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید
پیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم
خواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا شب فراهم می کنم و براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت :
این قانون بیمارستانه اول پول بعد عمل …
باید پول قبل از عمل پرداخت بشه
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می اندیشید
واقعا پول اینقدر با ارزشه … ؟
Esfandune.ir
حضرت داود و زن نیازمند
null
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت :
اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود (ع) فرمود :
خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند سپس فرمود :
مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم
و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم
ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که …
در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد
ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند :
این پولها را به مستحقش بدهید.
حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم
ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم
و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم
و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود :
پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟
سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
Esfandune.ir
یک روز خانواده لاک پشت ها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند
از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند
هفت سال نا قابل طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن !
در نهایت خانواده لاک پشت ها خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند
در سال دوم سفرشان بالاخره جای مناسب را پیدا کردند
برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند و سبد پیک نیک رو باز کردند و مقدمات رو آماده کردند
بعد از باز کردن سبد پیک نیک فهمیدند که نمک را نیاوردند !
پیک نیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود و همه آنها با این مورد موافق بودند
بعد از یک بحث طولانی جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید اگر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود !
او قبول کرد که به یک شرط برود اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخورد
خانواده لاکپشت ها قبول کردن و لاک پشت کوچولو به سمت خانه به راه افتاد.
سه سال گذشت و لاک پشت کوچولو برنگشت
پنج سال …
شش سال …
سپس در
سال هفتم غیبت او پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بدهد
او اعلام کرد که قصد دارد غذا بخورد و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد
در این هنگام لاک پشت کوچولو فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید
وبا هیجان فریاد زد دیدید که منتظر من نمی مونید منم حالا نمی رم نمک بیارم !!!
Esfandune.ir
ازدواج با یک مرد ثروتمند
null
یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامهای بدین مضمون نوشته است :
میخواهم در آنچه اینجا میگویم صادق باشم
من 25 سال دارم و بسیار زیبا هستم
آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم
شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست ، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد چه برسد به 500 هزار دلار
خواست من چندان زیاد نیست هیچ کس درآنجا با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟
آیا شما خودتان ازدواج کردهاید؟
سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟
چند سئوال ساده دارم :
پاتوق جوانان مجرد کجاست ؟
چه گروه سنی از مردان به کار من میآیند ؟
چرا بیشتر زنان افراد ثروتمند ، از نظر ظاهری متوسطند ؟
معیارهای شما برای انتخاب زن کدامند ؟
امضا خانم زیبا
و اما جواب مدیر شرکت مورگان :
نامه شما را با شوق فراوان خواندم
درنظر داشته باشید که دختران زیادی هستند که سئوالاتی مشابه شما دارند
اجازه دهید در مقام یک سرمایهگذار حرفهای موقعیت شما را تجزیه و تحلیل کنم :
درآمد سالانه من بیش از 500 هزار دلار است که با شرط شما همخوانی دارد ، اما خدا کند کسی فکر نکند که اکنون با جواب دادن به شما ، وقت خودم را تلف میکنم
از دید یک تاجر ، ازدواج با شما اشتباه است ، دلیل آن هم خیلی ساده است :
آنچه شما در سر دارید مبادله منصفانه “زیبائی” با “پول” است
اما اشکال کار همینجاست : زیبائی شما رفتهرفته محو میشود اما پول من ، در حالت عادی بعید است بر باد رود
در حقیقت ، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زیبائی شما نه
از نظر علم اقتصاد ، من یک سرمایه رو به رشد هستم اما شما یک سرمایه رو به زوال
به زبان والاستریت ، هر تجارتی موقعیتی دارد
ازدواج با شما هم چنین موقعیتی خواهد داشت
اگر ارزش تجارت افت کند عاقلانه آن است که آن را نگاه نداشت و در اولین فرصت به دیگری واگذار کرد و این چنین است در مورد ازدواج با شما
به شما پیشنهاد میکنم که قید ازدواج با آدمهای ثروتمند را بزنید
بجای آن ، شما خودتان میتوانید با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاری ، فرد ثروتمندی شوید
اینطور ، شانس شما بیشتر خواهد بود تا آنکه بتوانید یک پولدار احمق را پیدا کنید
امیدوارم این پاسخ کمک تان کند
امضا رئیس شرکت ج پ مورگان
Esfandune.ir