12 دی 1397
2 نظر
12 دی 1397
12 دی 1397
از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر بودم تا بر گردد.
می خواستم حرف های دلم را به او بزنم، کلی حرف آماده کرده بودم،
اما وقتی دیدمش زبانم بند
،نتوانستم چیزی بگویم. مجید به طرفم آمد.
کنارم نشست و گفت:” می دونم از دستم ناراحتی . الان مسجد بودم. بعد از نماز ، زیارت عاشورا خوندم و توی سجده ی آخرش ، از خدا خواستم به خاطر این که باهات بد حرف زدم منو ببخشه ❗️”
شهید مجید کاشفی
راوی همسر شهید
ان شاءالله زندگیاتون اینجوری
? ? ? ?
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
12 دی 1397