شال سبز
17 اردیبهشت 1396
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید..
من دوتا شال خریدم…
یکیش #شال_سبز بود که چند بار هم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی،
اون شال سبزت رو میدیش به من؟
حس خوبے به من میده?
شما #سیدی و وقتے این شال سبز شما
هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم
گفتم:آره که میشه…?
گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش
تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست
یا دور گردنش مینداخت …
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد #شهادت برام آوردن
شهید محمدتقی سالخورده
Raheorooj