بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
علامه حلى در كشف اليقين و علامه نورى در كلمه طيبه حكايتى كه در بغداد اتفاق افتاده نقل مىكنند شخصى بنام عبدالله بن مبارك يك سال (در ميان مىرفت) به زيارت بيت الله حج مىكرد و طواف مىكرد و مدت پنج سال در اين امر مشغول بود.
در زمان حكومت مأمون يك وقت بيرون رفت در بعضى از سالها كه نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود براشت و متوجه بازار شد كه تدارك سفر حج بنمايد.
پس در خرابهاى كه بر سر راه او بود علويهاى را ديد كه مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مىكند و آن را پاك مىكند عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پر مىكنى مگر قرآن نخواندهاى كه خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد:
اانما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزي(1)
گفت: مگر نمىدانى خوردن ميته حرام است؟
زن علويه گفت: از حال من سوال مكن و مرا به حال خود بگذار و از پى كار خود برو.
عبد الله گفت: از سخن او چيزى بخاطر من رسيد جوياى حال شدم تا اينكه گفت: اى عبدالله بدان كه من زنى سيده و علويه هستم فرزندان يتيم دارم شوهرم از دنيا رفته اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچههايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى به دست من نيامده اكنون مىخواهم آن را پاك كنم براى بچههايم ببرم.
عبد الله گفت: چون اين حكايت را شنيدم از اين علويه با خود گفتم واى بر تو اى عبد الله كدام عمل بهتر از رعايت اين علويه و سادات خواهد بود پس آن علويه را گفتم دامنت را باز كن پانصد مثقال طلا كه داشتم همه را در دامن علويه ريختم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم چون حجاج مراجعت كردند من به استقبال ايشان رفتم به هر كس از حجاج مىرسيدم مىگفتم خداوند حج ترا قبول فرمايد ديدم او نيز به من همين دعا را مىنمايد.
و مىگويد: اى عبد الله آيا خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى و مردم بسيار به من همين را مىگفتند من تعجب كردم كه امسال به حج نرفتم.
شب در عالم رويا ديدم رسول خدا صلىالله عليه و آله را كه فرمود اى عبدالله عجب مدار بدرستى كه چون تو به فرياد علويه و فرزندانش رسيدى من از خداوند متعال درخواست كردم كه ملكى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنمايد حالا مىخواهى حج بكن و مىخواهى حج مكن بعد از اين(2)
عمل خوب دو ثمره دارد دنيوى و اخروى ملاحظه فرموديد تاريخ را كه ذكر كرديم كسى كه آخرت را مقدم بدارد او به دنيا هم مىرسد ولى اگر بطرف دنيا رفتيم به هيچ كدام نمىرسيم آيه قرآن هم اشاره به اين مطلب دارد.
من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فى الاخره من نصيب(3)
ترجمه آيه شريفه: آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند تلاش براى بهرهگيرى از اين متاع زود گذر فانى باشد تنها كمى از آنچه را مىطلبند به آنها مىدهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهرهاى نخواهند داشت.
1- سوره 2 آيه 173
2- ابن جوزى در تذكره الخواص، شيخ ذبيح الله محلاتى ج 2 رياحين ص 147 هم ذكر كرده است
3- سوره 42 آيه 20
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
متوکل فکر همه جا را کرده بود و می خواست به گونه ای ماهرانه آبروی امام را بریزد. به شعبده باز هندی گفت: - می توانی کاری بکنی که علی بن محمد کنف شود؟! - چه جور کاری؟ - نمی دانم! هر کاری که می توانی انجام بده تا سرافکنده شود. اگر چنین کنی، هزار دینار به تو می دهم. شعبده باز از شنیدن پاداش «هزار دینار» دست و پای خود را گم کرد. پول چنان او را سرمست کرده بود که سر از پا نمی شناخت. نقشه اش را به متوکل گفت. متوکل قهقهه سر داد و گفت: - آفرین، آفرین بر تو! ببینم چه می کنی! به دستور شعبده باز نان های سبکی پختند و سر سفره ی ناهار گذاشتند. از امام دعوت کرد برای صرف ناهار به قصر بیاید. وقتی امام وارد شد و سر سفره نشست، شعبده باز کنار امام نشست و منتظر ماند. بفرمایید. بخورید. بسم الله. امام به محض این که دست به سوی نان دراز کرد، شعبده باز با حرکاتی عجیب و تکان دادن دست هایش، نان را به عقب پرتاپ کرد. حضرت دست به سمت نان دیگری دراز کرد. دوباره نان به هوا بلند شد و عقب تر افتاد. این کار سه بار تکرار شد. حاضران که از درباریان و دوستان متوکل بودند، از خنده روده بر شده بودند و نیششان تا بنا گوش باز بود. امام فهمید هدف چیست. آن گاه برخاست و همه را از نظر گذراند. آن گاه به شیر نری که یال و کوپال مهیبی داشت و روی پشتی نقش بسته بود، اشاره کرد و گفت: - او را بگیر. امام به شعبده باز اشاره کرد. شیری واقعی و خشمناک از پشتی بیرون جهید و به شعبده باز حمله کرد. این کار به قدری با سرعت انجام شد که امکان حرکتی به هیچ کس نداد. شیر درنده او را درید و خورد. سپس به جای اولش بازگشت و دوباره به پشتی نقش بست! برخی از حاضران از دیدن صحنه ی وحشتناک خورده شدن شعبده باز توسط شیر، نزدیک بود قالب تهی کنند. چند نفری غش کرده بودند. گروهی زبانشان بند آمده بود و نمی دانستند چه بگویند. اصلا انتظارش را نداشتند و آنچه را دیده بودند، باور نمی کردند. متوکل که اوضاع را خراب دید، برخاست و به حضور حضرت آمد و عرض کرد:ای علی بن محمد! حقا که تو از او شعبده بازتری! آفرین! خواستیم مزاح کرده باشیم. حال بنشین غذایمان را بخوریم. واقعا که دست بالای دست بسیار است! - به خدا قسم! شعبده بازی نبود. این، قدرت خدا بود و دیگر هیچگاه شعبده باز را نخواهید دید. وای بر متوکل! آیا دوستان خدا را به دشمنانش می فروشی؟ آیا دشمنان را بر ما ترجیح می دهی؟! امام این سخنان را گفت و رفت. خون شعبده باز روی زمین ریخته بود و حاضران هنوز به حال عادی باز نگشته بودند؛ حتی از نزدیک شدن به عکس بی جان شیر وحشت داشتند.
بحارالانوار، ج 50، ص 147 - 146
رعایت حقوق مردم در نماز جماعت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حضرت امام در طول مدّتی که در نجف اشرف اقامت داشت ، سالی چند بار به مناسبت زیارتهای ویژه امام حسین علیه السّلام به کربلا مشرّف می شد . آنجا در منزل محقّری که یکی از اهالی کویت در اختیار آن حضرت قرار داده بود سکونت می گزید . در کربلا ، مغرب ها بیشتر در حسینیه مرحوم آیه ا . . . بروجردی و ظهرها در همان منزل ، نماز جماعت به امامت امام اقامه می شد . نماز جماعت منزل ، بیشتر با شرکت جمع معدودی از دوستان در اتاق بیرونی و گاهی که جمعیت بیشتر می شد ، در حیاط منزل برگزار می شد . مساحت حیاط حدود 50 متر بود و فرش هم به اندازه کافی نبود از این رو افراد عباهایشان را تا می کردند و به عنوان سجاده و زیرانداز روی آن به نماز می ایستادند . وقتی حضرت امام از اتاق اندرونی که پشت به قبله بود برای اقامه نماز وارد حیاط می شدند ، برای رسیدن به جلوی جمعیت می بایست از میان صفوف جماعت عبور کنند ، تمام افراد حاضر بی گمان افتخار می کردند که عبایشان با قدم مبارک امام متبرک شود و علی القاعده امام نیز به این نکته واقف بودند . با این حال هنگام عبور ، چه از پشت صفوف که کفشها بود و چه در مسیر که عباها پهن بود ، با حرکتی احتیاطآمیز و برداشتن گامهای مناسب ، با دقت سعی می کردند که به هیچ وجه پایشان را نه روی کفشها بگذارند و نه روی عباهای دیگران . بدین گونه عملاً رعایت دقیق حق مردم را به مقلّدان و پیروان خود می آموختند
در سایه آفتاب ، ص 50 و 51، خاطره به نقل از حجه الاسلام محمد حسن رحیمیان
داستان دوم:
تقسیم گلها
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
وقتی امام خمینیقدس سره در نوفللوشاتو به سر میبرد در شب تولد حضرت مسیحعلیه السلام پیامی برای مسیحیان جهان دادند که خبرگزاریها پخش کردند و در کنار آن دستور دادند تا هدایایی مثل گز، آجیل و شیرینی که از ایران آورده بودند را بین مردم نوفل لوشاتو تقسیم کنند.
هدایا تقسیمبندی شد و همراه یک شاخه گل به هر خانوادهای دادند. این کار برای غربیها که اثری از این عاطفهها و محبتها نمیدیدند بسیار تازگی داشت، و در حیرت فرو رفته بودند که چگونه یک رهبر مسلمان غیر مسیحی برای مسیحعلیه السلام پیام میدهد و یارانش به این گستردگی در شب تولد آن حضرت، به منازل مسیحیها شیرینی و گل تقسیم میکنند.
یکی از خانمهایی که به درب منزل آمده بود تا هدیه امام را دریافت کند چنان هیجانزده شده بود که اشک از چشمانش فرو میریخت.
به دنبال این حرکت اخلاقی امام بود که یکی از افراد آنجا به نمایندگی از سایر اهل محل درخواست ملاقات با امام کرد. امام هم بیدرنگ وقت دادند و روز بعد پانزده نفر از اهالی محل با شاخههای گل به محضر امام آمدند. امام به مترجم فرمودند که احوال آنها را بپرسد و ببیند که آیا نیاز و یا کار خاصی دارند که آنها پاسخ دادند ما کاری نداریم فقط آمدیم خدمت امام برسیم، او را از نزدیک ببینیم و این شاخههای گل را به عنوان هدیه آوردیم. امام هم با تبسم شاخههای گل را یکی یکی از دست آنها گرفتند و در میان ظرفی که در کنار او بود قرار دادند و آنها هم خیلی خوشحال از حضور امام مرخص شدند.(1)
امام صادقعلیه السلام فرمود:
ثَلاثَةٌ تُورِثُ الْمَحَبَّةَ: الدّینُ و التَّواضُعُ وَ الْبَذْلُ.
سه چیز سبب محبّت میگردد: دین، تواضع و بخشش.(2)
1) سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، ج 1 ، ص 50
2) تحف العقول
اویس قرنی
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
اشاره
برای تربیت افراد، ضرورت وجود الگو امری بدیهی است. بشر، پیوسته دنبال الگو گیری بوده است. حواریون اهل بیت علیهم السلام از درخشان ترین مشعل های فروزان در مسیر سلوک به شمار می روند. اویس قرنی، در زمره افراد راه پیموده ای است که کشف زوایایی از زندگی او می تواند برای دیگران هم جذاب و هم الگو باشد. در این نوشتار به بخشی از زندگی اخلاقی و معنوی این حواری می پردازیم.
از قَرَن یمن تا جنت عَدَن
زندگی مردان بزرگ، حاوی نکات آموزنده ای است که دقت در آن، افق دید آدمی را عمق می بخشد و انسان را در نیل به مقام قرب پروردگار یاری می کند. در این مجال، برآنیم که با شخصی از دیار قَرَن آشنا شویم و از توصیه ها و سلوک عملی او توشه ای بر گیریم و بررسی جنبه های مختلف زندگی وی را به آثار دیگر ارجاع می دهیم.1
برخی شهرها و مناطق، تنها قطعه ای از کره خاکی نیستند؛ بلکه تعریف انبیای الاهی و اولیا از آن ها، موقعیت خاصی به آن ها بخشیده است؛ از جمله این سرزمین ها، یمن است. در سخنی از پیامبر صلی الله علیه و آله به ویژگی های اهل یمن چنین اشاره شده است:
اهل یمن، قلب هایی بسیار نرم و دل هایی سرشار از مهربانی دارند. ایمان، یمنی و حکمت، یمانی است.2
اویس قرنی، شخصی از این دیار است. می توان وی را اویس یمنی نامید.3
خصوصیاتی که در روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، در اویس نیز می باشد. قلب نرم و دل مهربان و سرشار از حکمت، از ویژگی های برجسته ای است که در شخصیت اویس به چشم می خورد.
مسلمانی عاشق
هنگامی که جبرئیل امین، مأمور ابلاغ پیام رب العالمین به خیرالمرسلین شد، بشریت به دینی مفتخر گردید که پیروی از دستورات حیات بخش آن، سعادت دنیا و عقبا را تأمین می کند. از طرفی رفتار و گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله آهن ربایی از محبت بود که قلوب را به خود جذب می کرد و ندای رسای او هر شخص مستعد را به دین الاهی فرا می خواند. اویس قرنی، آن سرزمین تشنه ای بود که به جز باران رحمت اسلام، چیز دیگری آن را سیراب نمی کرد؛ از این رو ایمان آورد و مسلمان شد.
شوق دیدار
انتشار عطر نبوی، اویس را در قرن از خود بی خود کرد و کششی زائد الوصف در وی ایجاد نمود. به دنبال این کشش،کوشش اویسآغاز شد و آرزوی مدینه و زیارت معشوق، دغدغه اصلی او محسوب می شد؛ اما آنچه مانع است و نمی تواند تصمیم جدی برای زیارت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بگیرد، وجود مادری پیر و فرتوت و تنها است؛ مادری که جوان شدن اویس، حاصل پیری وی و تندرستی او، محصول بیماری وی و آسایش او، برایند سختی های وی است؛ از این رو از مادر اجازه سفر می خواهد. مادر، زمان کوتاهی را به او مرخصی می دهد، تا برود و سریع برگردد.
اویس، سختی سفر را با عشق به دیدار یار، بر خود آسان می کند و راهی مدینه النبی می شود؛ اما به مدینه که می رسد، متوجه می شود یار در سفر است و این مسافر، به زیارت زیور کائنات موفق نمی شود. عهدی که با مادر خود بسته است را به یاد می آورد و رضایت خداوند متعال و خاتم النبیین صلی الله علیه و اله را در خدمت به مادر می داند و با سوغاتی از غم هجر، به نزد مادر باز می گردد. چون حضرت رسول صلی الله علیه و اله مراجعت می کند، می فرماید: «این نورکیست که در این خانه می نگرم؟» گفتند: «شتربانی که اویسنام داشت، در این سرا آمد و بازشتافت». فرمود: «در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت».4
آموزه ها
الف. پدر و مادر، فرشتگان زمینی
قرآن کریم می فرماید: «وَ وَصَّینَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیهِ حُسْناً؛5 ما به انسان توصیه کردیم به پدر و مادرش نیکی کند». این حکم، از ریشه های عواطف و حق شناسی سرچشمه می گیرد و این نکته در تعبیر «انسان» نهفته است؛ چرا که هر کس شایسته نام انسان است، باید برابر پدر و مادر، حق شناس باشد و احترام و تکریم آن ها را در همه عمر فراموش نکند.6
همچنین درسوره مبارک لقمان می فرماید:
وَ وَصَّینَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِی عامَینِ أَنِ اشْکرْ لِی وَ لِوالِدَیک إِلَی الْمَصِیرُ؛7
در این آیه شریف ابتدا می فرماید: ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم، آن گاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره می کند و می فرماید: مادرش او را با ناتوانی روز افزون حمل کرد.
در تفسیر آیه پانزدهم سوره احقاف آمده است:
«مادر» در طول این سی ماه، بزرگ ترین ایثار را درباره فرزند انجام می دهد. هر قدر جنین رشد می کند، مواد بیشتری از شیره جان مادر می گیرد و حتی بر استخوان ها و اعصابش اثر می گذارد. گاه خواب و خوراک و استراحت و آرامش را از او می گیرد. دوران وضع حمل، یکی از سخت ترین لحظات زندگی مادر است، تا آنجا که گاه مادر، جان خود را بر سر فرزند می نهد.
دوران مراقبت پیوسته و شبانه روزی از فرزند، دوران پاسخ گویی به نیازهای کودکی است که توانایی بیان نیازهای خود را ندارد، دوران نظافت و تأمین غذای او که از شیره جان مادر گرفته می شود، و دورانی سخت و ایثاری بزرگ است. در این دوران، بیماری های مختلفی دامان نوزاد را می گیرد و مادر باید با شکیبایی فوق العاده به مقابله با آن ها برخیزد.8
نیکی به مادر، عمل زیبایی است که آثار فراوانی دارد؛ از جمله: می تواند زشتی گناه را از میان ببرد و انسان را پاک کند. امام سجاد علیه السلام می فرماید:
شخصی خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «هیچ کار زشتی نیست که نکرده باشم. آیا راه توبه و بازگشت برایم وجود دارد؟» حضرت فرمود: «آیا از پدر و مادرت کسی زنده هست؟» عرض کرد: «پدرم». فرمود: «برو و به او نیکی کن». وقتی آن مرد رفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کاش مادرش می بود!»9
عجیب این است که برخی افراد -به ویژه جوانان طالب معنویت و رشد و کمال- به هر انسان بزرگی می رسند، درخواست ذکر و دستورالعمل اخلاقی می کنند؛ در حالی که گاهی به رضایت پدر و مادر و احترام و خدمت به آن ها توجه ویژه ندارند.
ب)وفای به عهد10
لزوم وفای به عهد، جزء سرشت و فطرت انسان ها است. هر کس با مراجعه به وجدان خویش، بر آن صحّه می گذارد. میان تمام اقوام و ملل -اعم از آن ها که دین دارند یا از دین بیگانه اند- پایبندی به عهد و پیمان ها لازم شمرده می شود؛ حتی پیمان شکنان سعی می کنند دستاویزی برای کار خود پیدا کنند تا به پیمان شکنی متهم نشوند و اعتبار آنان از بین نرود. قرآن کریم یکی از نشان های مؤمنان را وفای به عهد می داند و می فرماید: «وَالَّذِینَهُمْ لِاماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ و آن ها که امانت ها و عهد خود را رعایت می کنند».11
در احادیث اسلامی برای وفای به عهد، تعبیرات مهم و آموزنده ای وجود دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در یک جمله کوتاه می فرماید: «لا دینَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ؛12 کسی که پایبند عهد و پیمان خود نیست، دین ندارد».
این تعبیر نشان می دهد که اگر تمام دین را در وفاداری نسبت به خالق و خلق خلاصه نکنیم، حداقل یکی از ارکان مهم دین، وفای به عهد است و در این واقعه، وفای به عهد اویس، ما را به «معرفت عمیق» و «تعبد» او راهنمایی می کند.
رایحه بهشتی
بوی خوشی را که از اویس قرنی به مشام می رسد، شامّه قوی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می تواند استشمام کند. او است که بوی بهشت را می شناسد و توانایی شناخت بهشتیان را دارا است. از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده: «تَفُوحُ رَوَائِحُ الْجَنَّه مِنْ قِبَلِ قَرَنٍ وَا شَوْقَاهْ إِلَیک یا أُوَیسُ الْقَرَنِی؛13 بوی خوش و رایحه های بهشت از سوی قرن منتشر می شود. ای اویس قرنی! چقدر به دیدار تو مشتاقم!».
یا در سخنی دیگر، استشمام نفس رحمان را از یمن خبر می دهد: «قَالَ إِنِّی لَأَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ جَانِبِ الْیمَنِ إِشَارَه إِلَیه؛ 14 من، نفس رحمان را از طرف یمن استشمام می کنم».
در مثنوی نیز چنین آمده است:
گـفت بــوی بو العـجـب آمـد بـه من
همـچنان که مـر نبی را از یـمـن
کـه مـحـمـــد گـفت بر دسـت صــبا
از یـمـن می آیـدم بــوی خـــدا
بــوی رامـین می رسـد از جـان ویـس
بوی یزدان می رسد هم از اویس
چون اویس از خویش فانی گشته بود
آن زمـیـنی آســمانی گشته بـود15
از این روایت می توان نکاتی را برداشت کرد:
1.شامه قوی
هر چه روح لطیف تر باشد، قوا و حواسّ او پرتوان تر است. برخی بوی خوش را از مسافت دور حس می کنند.
در قرآن کریم درباره حضرت یعقوب7 آمده است:
وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ؛16
هنگامی که کاروان [از سرزمین مصر] جدا شد، پدرشان [یعقوب ] گفت: «من بوی یوسف را احساس می کنم، اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید!»
بوی پیراهن به مشام آن حضرت رسید؛ در حالی که بنا به فرموده امام صادق علیه السلام این فاصله، به اندازه ده شب بود.17
امروزه برخی دانشمندان این نوع ارتباط را میان افرادی که پیوند روحی روانی شدید با یک دیگر دارند یا از قدرت روحی فوق العاده ای برخوردارند، با عناوین «تله پاتی» «انتقال فکر از نقاط دور» به تحلیل می نشینند.
2.شیدای دیدار
اگر اویس دلداده پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله بود و مسیر یمن تا مدینه را با اشتیاق طی کرد؛ ولی چشمش به جمال دل آرای محبوبش منور نشد؛ پیامبر صلی الله علیه و آله نیز مشتاق دیدار وی بوده است؛ چرا که می فرماید: «وَا شَوْقَاهْ إِلَیک یا أُوَیسُ الْقَرَنِی؛ چقدر به دیدار تو ای اویس قرنی مشتاقم».
یکی از مباحثی که در کتب اخلاقی18 مطرح شده، این است که اسباب محبت شخصی به شخص دیگر چیست؟ چه می شود که فردی شیفته و شیدای فرد دیگری می گردد؟ چگونه مودّت و دوستی، میان دو نفر محکم می شود؟ علمای اخلاق، اسبابی را ذکر می کنند که یکی از آن ها سنخیت، مناسبت و رابطه درونی است که موجب این دوستی و ائتلاف می شود. شباهت ها هستند که افراد را به هم جذب می کنند. شباهت های درونی افراد، بسیار پنهان و نامعلومند و سبب های آن ها بسیار دقیق می باشند؛ به طوری که انسان، قدرت اطّلاع یافتن بر آن ها را ندارد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله به این شباهت ها اشاره کرده و می فرماید:
الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَه مَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکرَ مِنْهَا اخْتَلَف؛19
ارواح انسان ها، لشگرهای آماده ای هستند. آن ها که با هم آشنا باشند، ائتلاف می کنند و آن ها که با هم ناشناس باشند، متفرق می شوند».
قرآن کریم نیز می فرماید:
إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُ اللهُ؛20
اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید؛ تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد.
به امید آن که بتوانیم با پیروی از رسول خدا6 زمینه محبوبیت نزد خدا و اولیای خدا را فراهم کنیم.
پی نوشت ها:
1. ر.ک. اویس قرنی، محمد رضا یکتایی، انتشارات بوستان کتاب.
2. أتاکم أهل الیمن هم أرق أفئده وألین قلوبا، الایمان یمان والحکمه یمانیه. کنزالعمال، المتقی الهندی، ج 12، ص 47.
3. ر.ک: لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج 1، ص 472.
4. ر.ک: منتهی الآمال، محدث قمی، قم، دلیل، اول، 1379 ش. ج 1، ص 466.
5. سوره عنکبوت: 8.
6. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 16، ص 216.
7. سوره لقمان: 14.
8. تفسیر نمونه، ج 21، ص 327.
9. جاءَ رَجلٌ إلی النبی صلی الله علیه و آله فقالَ: یا رسولَ الله ما مِن عَمَلٍ قَبیحٍ إلاّ قَد عَمِلتُهُ، فهَل لِی مِن تَوبَه؟ فقالَ لهُ رسولُ الله صلی الله علیه و آله: فهَل مِن والِدَیک أحَدٌ حَی؟ قالَ: أبی، قالَ: فاذهَبْ فَبَرَّهُ. قالَ: فلَمّا ولّی، قالَ رسول الله صلی الله علیه و آله: لَو کانَت اُمُّهُ!. بحارالأنوار، علامه مجلسی، مؤسسه الوفاء بیروت – لبنان، 1404 ق، ج 71، ص 82.
10. اقتباس از: اخلاق در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی، ج 3، ص 244.
11. سوره مؤمنون: 8؛ سوره معارج: 32؛ سوره بقره: 177؛ سوره اسراء: 34؛ سوره آل عمران: 76؛ سوره نحل: 91 و….
12. بحارالأنوار، ج 72، ص 96.
13. رُوِی عَنْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله أَنَّهُ کانَ یقُولُ تَفُوحُ رَوَائِحُ الْجَنَّه مِنْ قِبَلِ قَرَنٍ وَا شَوْقَاهْ إِلَیک یا أُوَیسُ الْقَرَنِی أَلَا وَ مَنْ لَقِیهُ فَلْیقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ فَقِیلَ یا رَسُولَ اللهِ وَ مَنْ أُوَیسٌ الْقَرَنِی فَقَالَ6 إِنْ غَابَ عَنْکمْ لَمْ تَفْتَقِدُوهُ وَ إِنْ ظَهَرَ لَکمْ لَمْ تَکتَرِثُوا بِهِ یدْخُلُ الْجَنَّه فِی شَفَاعَتِهِ مِثْلُ رَبِیعَه وَ مُضَرَ یؤْمِنُ بِی وَ لَا یرَانِی وَ یقْتَلُ بَینَ یدَی خَلِیفَتِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طالب علیه السلام فِی صِفِّینَ. بحارالأنوار، ج 42، ص 155.
14. مجموعه ورام(تنبیه الخواطر)، ورام بن ابی فراس، قم، مکتبه الفقیه، ج 1، ص 154.
15. مثنوی، دفتر چهارم بیت 1826به بعد.
16. سوره یوسف: 94.
17. وجد یعقوب ریح قمیص یوسف حین فصلت العیر من مصر و هو بفلسطین من مسیره عشر لیال. مجمع البیان، ج 5، ص 402.
18. ر.ک: المحجه البیضاء، ملا محسن فیض کاشانی، دفتر انتشارات اسلامی، چهارم، 1417ق، ج 4، ص 293 و ج 9، ص 15؛ الأخلاق شبر، سید عبد الله، قم، مکتبه العزیزی، 1374ش، ص 89.
19. بحارالأنوار، ج 58، ص 63. این سخن از أَمِیرُالْمُؤْمِنین علی7 هم نقل شده است، بحارالأنوار، ج 2، ص 265.
20. سوره آل عمران: 31.