از رحمت خدا نا امید نشو
از رحمت خدا نا امید نشو
null
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد
او با بی قراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد
او ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت
تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد
سر آخر نا امید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید
روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت
دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود
او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست
آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!»
Esfandune.ir