داستان دوست فلج آنتونی رابینز در بیمارستان
عنوان: داستان دوست فلج آنتونی رابینز در بیمارستان
«آنتونی رابینز» در کتاب «یادداشتهای یک دوست» مینویسد: دوست من «دابلیو میچل» در یک حادثه وحشتناک موتورسیکلت دو سوم بدنش سوخت. هنگامی که در بیمارستان بستری بود تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده، راهی برای کمک به اطرافیان خود پیدا کند، صورت او چنان سوخته بود که شناخته نمیشد. میچل اعتقاد داشت که لبخندش میتواند دنیای دیگران را روشن کند و چنین شد. او معتقد بود که میتواند موجب شادمانی دیگران شود، به درد دل مردم گوش کند و به آنان آرامش ببخشد و چنین کرد.
چند سال بعد حادثه دیگری برایش اتفاق افتاد. در یک سانحهی هوایی از کمر به پایین فلج شد. آیا امید خود را از دست داد؟ خیر… بلکه توجه او به پرستار زیبایی که در بیمارستان خدمت میکرد جلب شد. از خود پرسید:
“چگونه میتوانم دل او را به دست آورم؟”
دوستانش او را ابله خواندند. شاید هم در دل خود حرف آنها را تصدیق میکرد، با وجود این هرگز از رؤیاهای خود دست برنداشت. دابلیو میچل آینده خود را در کنار این زن بسیار تابناک میدید. بنابراین از فنون جلب توجه و هوش و شوخطبعی، روح آزاده، و شخصیت پویای خود برای جلب توجه او کمک گرفت و سرانجام با وی ازدواج کرد.
بیشتر مردم اگر در شرایط او باشند برای رسیدن به چنین هدفی کمترین تلاشی هم نمیکنند، اما او بخت خود را آزمود و زندگیش برای همیشه تغییر کرد. پس تعلل نکنیم و بدانیم که ما بهترین افراد برای داشتن یک زندگی عالی هستیم. بنابراین نباید خود را محدود کنیم. با خودتان دوست شوید، بابت اتفاقهایی که در گذشته رخ داده خود را مجازات نکنید بلکه خود را از مشکلات برگیرید و به راهحلها فکر کنید. اهداف و آرزوهای خود را در برگه سفیدی بنویسید و برای آنها زمان معین کنید. باور کنید اگر روزی دوبار در جای آرامی بنشینید و چند دقیقهای به هدفتان فکر کنید حتماً به آنها دست مییابید. لذت، غرور، هیجان ناشی از رسیدن به آرزوها را احساس کنید و در صفحه ذهن خود جزئیات شگفتانگیز آن موفقیت را به چشم ببینید و به گوش بشنوید. لازم نیست تنها به خودتان فکر کنید، بلکه کسان دیگری را هم که در زندگیتان نقشی دارند در نظر بگیرید. اگر دلیل کافی برای نیل به هدفهای خود داشته باشید واقعاً میتوانید هر کاری را در این جهان انجام دهید. پس به امید آرزوهای شاد برای همه شما.