عصبانیت
عصبانیت
null
مرد درحال تميز كردن اتومبيل تازه خود بود كه متوجه شد پسر ۴ سالهاش تكه سنگی برداشته و بر روی ماشين خط میاندازد.
مرد با عصبانيت دست كودک را گرفت و چندين مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودک زد،
بدون اينكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود.
در بيمارستان كودک به دليل شكستگیهای فراوان انگشتان دست خود را از دست داد.
وقتی كودک پدرِ خود را ديد، با چشمانی آكنده از درد از او پرسيد: “پدر انگشتان من كی دوباره رشد میكنند؟”
مرد بسيار عاجز و ناتوان شده بود و نمیتوانست سخنی بگويد، به سمت ماشين خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشين…
و با اين عمل كل ماشين را از بين برد و ناگهان چشمش به خراشيدگی كه كودک ايجاد كرده بود افتاد كه نوشته بود:
“دوستت دارم پدر!”
روز بعد مرد خودكشی كرد.
عصبانيت و عشق محدوديتی ندارند.
يادمان باشد چيزها برای استفاده كردن هستند و انسانها برای دوست داشته شدن.
مشكل دنيای امروزی اين است كه انسانها مورد استفاده قرار میگيرند و اين درحالی است كه چيزها دوست داشته میشوند.
Esfandune.ir