یادگاری
30 فروردین 1396
در جبهه شخصى به من رسيد وگفت : حاج آقا! يه چيزى به من يادگارى بده ! فكرى كردم و گفتم : چيزى ندارم . گفت : عمامه ات را بده ! من نگاهى كردم و چيزى نگفتم . او عمّامه ام را برداشت و بُرد.