28 فروردین 1396
عنوان: ماجرای وضو نگرفتن شیخ هادی و آبروی از دست رفته حدود بیست سال پیش منزل ما خیابان هفده شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشن های مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد از… بیشتر »
نظر دهید »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان ضرب المثل پاشنه آشیل و چشم اسفندیار در افسانه های یونانی این گونه آمده که پیشگویی شد، آشیل در جنگی با برخورد تیر کشته خواهد شد. بنابراین مادرش تتیس آشیل را به رود ستوکس برد که گفته میشد اگر کسی در آن شسته شود دارای نیروی آسیب ناپذیری… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: طنز: زنی که سکته خفیف آرزو کرد روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم . زن قورباغه را آزاد کرد… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: ثروت کوروش زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: طوطی مدیر مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است». مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟» صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: درویش یک دست و کرامت او درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی میکرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و روزی درویش فقط از این میوه ها بود. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: تیرکمان و مادربزگی که همه چیز را دیده بود یا: خدا پشت پنجره ایستاده! جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان ضرب المثل قمپز در کردن حتما مثل قمپز در کردن را شنیده اید. قمپز ( واژه ترکی ) نوعی توپ جنگی سَرپُر بود که دولتِ امپراطوری عثمانی در جنگهایش با ایران مورد استفاده قرار می داد. این توپ اثر تخریبی نداشت چون گلوله ای در کار نبود بلکه مقدار… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: کمی میوه برای پیرزن، کدام مستحق تریم؟ شب سردی بود. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه می خریدن. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها می ذاشت و انعام می گرفت. پیرزن باخودش فکر می کرد چی می شد اونم می تونست… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: نیوتن روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند. انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد. همه پنهان شدند الا نیوتون … نیوتون فقط یک مربع به طول یک… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: برادر… شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود” شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون امد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند و ان راتحسین می کرد"پل نزدیک ماشین که رسید… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: جواب دندان شکن روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: امتحان وزیران یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند : از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از آنها خواست… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: کوزه چشم حریصان پر نشد … تا صدف قانع نشد پر در نشد دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست . هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: شکایتی جالب از جنرال موتورز بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد:» این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم، چرا که موضوع از نظر من نیز احمقانه… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: هر که بامش بیش برف بیشتر یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: جراح و تعمیرکار روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد! تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: پول دود کباب فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار روایت شده است در حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند. اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند. پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: توقع یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: گنجشک و آتش گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت! پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و… آن را روی آتش می ریزم ! گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: شاهینی که پرواز نمی کرد پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: تدبیر درست در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است. بلافاصله با تاکید… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: امید سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: چند دقیقه سکوت کنید وزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: قیمت پادشاهی روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. بهلول گفت… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: وصیت نامه الکساندر پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: صد دلاری یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: معصومیت کودکانه یک انسان شناس به تعدادی از بچه های آفریقایی یک بازی را پیشنهاد کرد: او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود. هنگامی که او فرمان دویدن را داد ، تمامی بچه ها… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: عصر یخبندان در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند … ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: منطق ماشین دودی یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم. وقتی بچه… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: دلبستگی مال دنیا یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد:درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت ،همواره دریادآن بودکه گم نشودو آسیبی به آن نرسد،اوبیمارشدوبراثربیماری آنچنان حالش بدشدکه حالت احتضاروجان دادن پیداکرد، دراین میان یکی… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: آخرین آرزوی سقراط پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند: بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟ پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم: ای دوستان، چرا با این حرص و ولع بهترین و… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: کم گوی ازحکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟ گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند و یک زبان ، یعنی دو چندان که می گویی می شنوی… کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند یعنی… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: پوستین کهنه در دربار ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: اوا براون اوا براون دختر نجیب و زیبای بود که در روز 6 فوریه سال 1912 در شهر شلوغ مونیخ متولد شد او عاشق آلمان و حزب نازی بود این باعث شده بود که هنگامی که هیتلر رهبر حزب می آمد به عکاسخانه ایی که او در آن کار می کرد بیاید همه تلاش خود را می نمود… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: هاچیکو در ژاپن سگ معروفی با نام هاچیکو به دنیا آمد که زندگی و منش او به افسانه ای از یاد نرفتنی بدل گشت. هاچیکو سگ سفید نری از نژاد آکیتا که در اوداته ژاپن در نوامبر سال ۱۹۲۳ به دنیا آمد. زمانی که هاچیکو دو ماه داشت به وسیلۀ قطار اوداته به توکیو… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: درویش تهی دست درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: داستان حضرت سلیمان و مورچه روزی حضرت سلیمان پیامبر مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: داستانی از ابوریجان بیرونی: امید کسی را ناامید نکن ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود. از هشتی ورودی خانه، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است. مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: پیرزنی در قصابی و جوانی که برای سگش گوشت می خرید توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.» آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: سفیدکاری منزل پیرمرد نابینا و کارگر یک دست پیرزنی برای سفیدکاری منزلش کارگری را استخدام کرد. وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت. اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: صدف هایی بدبو با ثروت نهفته شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمعآوری میکرد. و مدام به صدفها لعنت میفرستاد چون کارش را خیلی زیاد میکردند. او باید هر روز آنها را روی هم انباشته میکرد و… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺴﯿﺢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺴﻴﺢ(ع) ﻧﻘﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﻨﻴﺪﻧﻲ ﺍﺳﺖ. ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ حضرت عیسی(ع) ﺍﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ. ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ : ﻣﺮﺩﻱ ﺑﻮﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺘﻤﻜﻦ ﻭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ،… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: از دماغ فیل افتادن ضرب المثلی که از دیرباز میان مردم رد و بدل می شود، به کسی اطلاق می شود که به اصطلاح، خودش را بسیار می گیرد. یعنی به زبان صریح تر، کسی که از خودراضی باشد و تکبر و خودبینی اش دیگران را آزار دهد، مردم درباره اش می گویند فلانی از… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: كلاه گذاشتن عبارت مثلي بالا در مورد افراد فريب خورده به كار مي رود . كسي كه به علت عدم توجه يا سادگي مرتكب اشتباه و متحمل زيان و ضرر شود در اصطلاح عامه گفته مي شود : كلاه سرش رفت و يا به عبارت ديگر كلاه سرش گذاشتند . چون ميزان فريب خوردگي زياد… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: لا لحب علی (ع) بل لبغض معایة ترجمه: نه به خاطر دوستی و علاقه با علی (ع) بلکه برای بغض و عداوت با معاویه. یعنی اقدام به این عمل نه روی اصل علاقه و ارادت به علی بن ابی طالب (ع) بلکه به علت بغض و عداوت و دشمنی با معاویه انجام پذیرفته است. این مثل… بیشتر »
27 فروردین 1396
عنوان: بايد پدرش را پيش چشمش آورد هرگاه آدم نانجيب و بدذاتي با تكبر و سركشي و غرور خودنمايي كند و باعث آزار اين و آن بشود ميگويند: بايد باباشو پيش چشمش آورد تا آدم بشود. گويند: تاجر ثروتمندي قاطري داشت، كه اين حيوان در اثر تغذيه كامل و مواظبت كافي… بیشتر »
27 فروردین 1396
روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: …. این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند… بیشتر »
27 فروردین 1396
مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت .هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید.او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچه ای در باتلاقی افتاد و آهسته و آرام به سمت پایین می رود .آن پسربچه… بیشتر »
27 فروردین 1396
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در… همان… بیشتر »
27 فروردین 1396
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ((ارباب،آیا حقیقت دارد که… بیشتر »
27 فروردین 1396
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد ….. عد با دو دستش ، شاخه های… بیشتر »
27 فروردین 1396
بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شد بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟ پیشخدمت : من متعجب شدم …. بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در درحالی که شما… بیشتر »
27 فروردین 1396
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در… بیشتر »
27 فروردین 1396
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد. مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را… بیشتر »
27 فروردین 1396
گفته اند وقتی ادیسون به مدرسه رفت، بعد از چند روز معلم کلاسشان نامه ای را به ادیسون داد و گفت آن را به مادرت بده. مادر ادیسون نامه را باز کرد و دید نوشته: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن ها نیست. ولی مادر، نامه را برای ادیسون این گونه خواند: فرزند… بیشتر »
27 فروردین 1396
شجاعالسلطنه، پسر فتحعلیشاه، یک وقتی حاکم کرمان بود. اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود. او در کرمان تجربه کرده بود و متوجه شده بود که ترکههای نازک انار میتواند کار سیخ کباب را بکند و کباب بر سیخی که چوبش انار باشد خوشمزهتر هم میشود. برای همین پخت کباب با… بیشتر »
27 فروردین 1396
کریم کیست؟ درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشارههای تو برای چه بود؟» درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و… بیشتر »
27 فروردین 1396
؟ هنگامی که قتیبه، خوارزم را فتح کرده بود، روز سوم در میدان بزرگی برای مردم صحبت میکرد. وی دستور داد که از بین فاضلان خوارزم چهار هزار تن بیاورند. سر هر چهار هزارتن را در یک روز بریدند و از آن روز دستور داد تا هرکسی به زبان پارسی گویش کند زبانش را… بیشتر »
27 فروردین 1396
این نیز بگذرد در زمانهای قدیم پادشاهی قدرتمند زندگی میکرد که وزیران خردمند زیادی را در خدمت داشت. روزی این پادشاه با نارضایتی وزیران خود را فرا خواند و به آنها گفت: «احساس بسیار عجیبی دارم. دوست دارم انگشتری داشته باشم که حال مرا همواره یکسان نگاه… بیشتر »
27 فروردین 1396
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟ بیائید این بار خود را… بیشتر »
27 فروردین 1396
برگرفته از برنامه 100 داستان کوتاه تاثیرگذار: داستان پیدایش شلوار لی: سال 1853 مردم برخی کشورها به کالیفرنیا می آمدند. آن ها به دنبال طلا می گشتند. آن ها به پولدار شدن فکر می کردند. لیوای استروس یکی از آنها بود. او 24 سال داشت و آلمانی تبار بود و نیز… بیشتر »
27 فروردین 1396
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟ دختر… بیشتر »
27 فروردین 1396
پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد . پدر دید… بیشتر »
27 فروردین 1396
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت به خصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود، به طوری که بعضی آن را… بیشتر »
27 فروردین 1396
يه بنده خدا نشسته بود داشت تلويزيون ميديد که يهو مرگ اومد پيشش … مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت … طرف يه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بيخيال ما بشو بذار واسه بعد … مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چي طبق برنامست. طبق ليست من الان نوبت توئه …… بیشتر »
27 فروردین 1396
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و… بیشتر »
27 فروردین 1396
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»… بیشتر »
27 فروردین 1396
کفش هایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی! یک روز دل انگیز بهاری از کنار مغازه ای می گذشت ؛ مأیوسانه به کفشها نگاه می کرد و غصه ی نداشتن بر همه ی وجودش چنگ انداخته بود . ناگاه! جوانی کنارش ایستاد ، سلام کرد و با خنده گفت :… چه روز قشنگی ! مرد به خود… بیشتر »
27 فروردین 1396
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی! صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟ پاسخ شنید: کی هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو!… بیشتر »
27 فروردین 1396
زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچهشان بی غذا ماندهاند جان لانگ هاوس ،صاحب مغازه ، با… بیشتر »
27 فروردین 1396
روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را… بیشتر »
27 فروردین 1396
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ،… بیشتر »
27 فروردین 1396
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است! پیرزن گفت:اتفاقا این… بیشتر »
27 فروردین 1396
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک… بیشتر »
27 فروردین 1396
پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت:…. من الان داخل قصر… بیشتر »
27 فروردین 1396
روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست » سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد. سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری… بیشتر »
27 فروردین 1396
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزارییل گفت در این مدت… بیشتر »
27 فروردین 1396
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند. جواب داد:…. اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1 اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10…. اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد… بیشتر »
27 فروردین 1396
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی… بیشتر »