28 فروردین 1396
یاﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﻣﺎﺩﺭ …؟؟؟ . . ﺍﺳﻢ ﻗﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻰ … ﻗﻄﺎﺭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻛﺸﺘﻰ … . . ﺗﺎ ﻳﻚ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺷﺪﻯ … ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻣﻠﻮﺍﻥ ﻟﻮﻛﻮﻣﻮﺗﻴﻮﺭﺍﻥ … . . ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻔﺘﻰ : ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭ ﺗﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﺰﺭﮔﺸﻰ … ﺁﻗﺎ ﺷﻴﺮﻩ ﺷﻰ … . . ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮒ… بیشتر »
نظر دهید »
28 فروردین 1396
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود… بیشتر »
28 فروردین 1396
کتاب تجسم خلاق میگوید:به خود بگویید عالی هستید تا عالی شوید. وبه خاطر داشته باشید که هرچه بگویید همان می شود . ضمیر شما بدن شمارا می سازد وبدن شما ضمیر شما را. “یک اندیشه ی زیبا ومثبت ،یک بهشت را در زندگی می سازد…. ویک اندیشه منفی ویاس آور جهنمی… بیشتر »
28 فروردین 1396
. 1 _ بهترین هدیه برای پدر عزت است. 2_ بهترین هدیه برای مادر احترام است. 3_ بهترین هدیه برای استاد احوال پرسی است. 4_ بهترین هدیه برای فرزند مهربانی است. 5 _ بهترین هدیه برای عشق محبت است. 6_ بهترین هدیه برای طفل… بیشتر »
28 فروردین 1396
برای افزایش محبت میان زن و مرد و فرزندان : آموزگار سر کلاس گفت: “کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛ در حال گردش و سیاحت بودند. قصد تفریح داشتند. امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست! کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق… بیشتر »
28 فروردین 1396
پیری به جوانی می گفت: کچل کُن… برو بالا شهر… همه فکر میکنن مُد ِ …! برو وسط ِ شهر… فکر میکنن… بیشتر »
28 فروردین 1396
زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی… بیشتر »
28 فروردین 1396
کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند. دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم. بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدام… بیشتر »
28 فروردین 1396
داستانی زیبا از مثنوی معنوی حضرت مولانا. حضرت موسی بعروسی دوجوان مومن و نیک سرشت قومش د عوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت وحجله عروس و داماد دید!!! از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟ عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﯽ ﺍﺯﯾﮏ ﻣﺎﺭ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻻﻧﻪ ﺗﻮ ,ﻣﺄﻭﺍﮔﺰﯾﻨﻢ ﻭﻫﻤﺨﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﺎﺭﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﺭﺍﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭﺍﻭﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﻭﮐﻮﭼﮏ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩ! ﭼﻮﻥ ﻻﻧﻪ ﻣﺎﺭﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺗﯿﺰ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﻫﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﻧﺮﻡ ﻣﺎﺭ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭﻭﯼ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻣﯽ ﺳﺎﺧﺖ. ﺍﻣﺎﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺳﺮ… بیشتر »
28 فروردین 1396
خانم معلمی دریکی ازمدارس که اززیبایی واخلاق عالی بهره ای کافی داشت،..اما تاکنون مجرد مانده بود.. دانش آموزانش کنجکاو شده وازاو پرسیدند چرا بااینکه دارای چنین جمال واخلاقی زیبایی هستی هنوز ازدواج نکرده ای؟ گفت: یک زنی بودکه دارای پنج دختر بوده،شوهرش آن… بیشتر »
28 فروردین 1396
دو تا خانم تو محل کارشون داشتند با هم صحبت می کردند … اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود. تو چه طور؟ دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد. به تو… بیشتر »
28 فروردین 1396
دختر کوچولو خوشحال اومد خونه و به مامانش گفت:"مامان من دوچرخه میخوام، میشه یکی برام بخری؟” مادر دلش شکست، ناراحت شد ولی با مهربونی گفت:"حتماً عزیزم. برات یکی میخرم تا بتونی با دوستات بازی کنی.” نصفه شب وقتی همه خواب بودن، مادر کنار تخت شوهر… بیشتر »
28 فروردین 1396
دانشجویی به استادش گفت : استاد ! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم ! استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی ؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را… بیشتر »
28 فروردین 1396
تعدادي موش رو دانشمندان داخل يك استخر اب انداختند تمامي موشها فقط ١٧دقيقه توانستند زنده بمانند و در نهايت خفه شدند!!! دوباره دانشمندان با اينكه ميدانستند موش بيش از ١٧دقيقه زنده نمي مانند تعداد ديگري موش رو به داخل همان استخر انداختند و با علم ١٧دقيقه… بیشتر »
28 فروردین 1396
مردي خري ديدکه درگل گیرکرده بود و صاحب خر ازبيرون كشيدن آن خسته شده بود. براي كمك كردن دُم خر راگرفت، وَ زور زد، دُم خر از جاي كنده شد. فریادازصاحب خر برخاست كه « تاوان بده»!.. مرد برای فرار به كوچهاي دويدولی بن بست بود.خود را در خانهاي… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﺟﻮﺍﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﯼ ﻧﺰﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﻧﺪﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﮏ ﺧﻮﺍﺳﺖ. ﻋﺎﻟم ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ : ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﮔﺪﺍﯼ ﮐﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺻﺪﻗﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﯿﺒﯿﻦ ﻭ ﺑﻌﺪ… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺰﺩ ﺯﺍﻫﺪﯼ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿﻨﻢ !!! ﺯﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ : ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﯼ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﺑﺪﻫﯽ … ﺍﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺏ . ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﺏ… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﮐﻨﺪﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﮐﺎﺭﺩ ﺗﯿﺰﯼ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ،ﻭﺯﯾﺮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺧﯿﺮ ﻭ ﺻﻼﺡ ﺷﻤﺎﺳﺖ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﺁﺷﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺪ… بیشتر »
28 فروردین 1396
زین العابدین عبدالکلام به مدت پنج سال رئیس جمهور کشور هند بود. او چند روز پیش در سن هشتاد سه سالگی درگذشت و ملت هند را به عزا نشاند. شب گذشته تلویزیون ملی هند دارایی و ثروت او را چنین اعلام کرد: سه دست شلوار شش عدد پیراهن سه دست کت و شلوار یک عدد… بیشتر »
28 فروردین 1396
?بافته های(داشته های) خود را پنبه نکنیم!? ?در تاریخ آمده است: زنی از قریش به نام «رایطه» در زمان جاهلیت بود که از صبح تا نیم روز خود و کنیزانش، پشم هایی را که در اختیار داشتند می تابیدند و پس از آن دستور می داد همه بافته ها را واتابند و به صورت اول… بیشتر »
28 فروردین 1396
مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید . دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟ پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور . دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند. پدر گفت امتحان کن.… بیشتر »
28 فروردین 1396
می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد… بیشتر »
28 فروردین 1396
واقعا دیگران کجایند و ما کجا؟ و چقدر در فکر همنوعان خود هستیم؟ داستان را بخوانید تا متوجه شوید: در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها می رفتند و کارت هایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﺁﻧﺠﺎﻟﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺯﯾﺮ ﺳﻘﻒ ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ … ﻭﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﯿﮑﺮﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ … ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﻨﯿﺪ ! ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺷﻔﻘﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﺖ . ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻧﺞ ﺷﮑﺴﺖ… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﻧﻤﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﮏ ﭘﺎﺵ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ!!! ﻋﺠﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻤﺪﻟﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯿﻢ ! ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﮊﻥ ﻣﺎﻥ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼً ﺷﺨﺼﯿﺘﻤﺎﻥ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﺎﻫﯿﻢ ﺑﺮ ﺩﺭﺩ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﯿﻢ!!! ﮔﺎﻫﯽ… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.. ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﻣﺮﮒ “: ﺣﺘﻤﺎ". ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ… بیشتر »
28 فروردین 1396
?ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ… ?ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن… ?ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺎﻧﻊ ﺑﺎﺵ… ?آرامش میخواهی؟ شکرگزار باش… ?ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍهی؟ کمک کن .تو توانایی… بیشتر »
28 فروردین 1396
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می… بیشتر »
28 فروردین 1396
✋?سلامی از مرگ نجاتش داد.?مى گویند در یکی از کشورها کارگری در سردخانه ماهی ها مشغول کار بود…..!!! در یکی از روزها قبل از اینکه تایم اداری تمام شودوارد سردخانه میشودکه کارهای عقب افتاده اش را به پایان برساند…!!!هنگامی که مشغول کارش بوددر را… بیشتر »
28 فروردین 1396
داستانی زنی که اهل کشور چین بود باتنها فرزندش در کمال خوشی زندگی میکردند ، ناگهان اجل سر رسید و پسر را از دامان مادر جدا کرد ؛ مادر به خاطر فوت تنها فرزندش خیلی ناراحت شد… به همین خاطر نزد حکیم روستا رفت واز حکیم روستا خواست تا به او دارویی… بیشتر »
28 فروردین 1396
قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه میان شاگردان قرعه کشی شود. معلم گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند. وقتی نام حسن درآمد خود آقا معلم هم خوشحال شد. چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود. وقتی معلم به کاغذ… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ( ﻉ ) ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ! ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ! ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ۳ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺷﺎﻝ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ… بیشتر »
28 فروردین 1396
دخترکی دو سیب در دست داشت مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی ؟ دخترک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب ! لبخند روی لبان مادر خشکید ! سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش ناامید شده اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بیا… بیشتر »
28 فروردین 1396
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت، نیمه شب خواب دیدکه بیگناه است، پس او را آزاد کرد، پادشاه گفت حاجتی بخواه درویش گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی، نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم. بیشتر »
28 فروردین 1396
یک انگلیس از مرد مسلمانی پرسید به چه دلیل زن هایتان حجاب می کنند وچگونه مورد پسند شما واقع میشند ،مرد مسلمان لبخندی زد وتو عدد شکلات ازجیبش در اورد یکی را ازجلدش دراورد وبه زمین خاک الود انداخت وشکلات دیگر را با جلدش به زمین انداخت واز مرد انگیلسی گفت… بیشتر »
28 فروردین 1396
کسی داشت راه می رفت، پايش به سکه ای خورد. فکر کرد سکه طلا است، نورکافی هم نبود، کاغذی را آتش زد و گشت ببيند چی هست، ديد يک دو ريالی است. بعد ديد کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده است. گفت: چی را برای چی آتش زدم! واقعا اين زندگیِ… بیشتر »
28 فروردین 1396
جهل !! بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: “مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید.” استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست… بیشتر »
28 فروردین 1396
مادر دروغگو مادر پسر هشت سالهای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟» پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولیام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.» پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»… بیشتر »
28 فروردین 1396
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه… بیشتر »
28 فروردین 1396
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: “خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟” خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود… بیشتر »
28 فروردین 1396
داستان جالبی در مورد تلقین منفی یا مثبت: روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد مار گفت:انسان ها از ترس “ظاهر خوفناک” من می میرند نه به خاطر نیش زدنم. اما زنبور قبول نکرد. مار، برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت: آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به… بیشتر »
28 فروردین 1396
ﻛﻮﺩﻙ ﺧﻮﺭﺩ ﺳﺎﻟﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﻳﺲ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩ ﺷﻤﺎ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺑﺒﻴﻨﻢ . ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﻟﻲ ﺗﺮﺍ ﺛﺒﺖ ﻧﺎﻡ ﻧﻤﺎﻳﺪ؟ ﻛﻮﺩﻙ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﻮﺩ . ﭼﻮﻥ… بیشتر »
28 فروردین 1396
گویند درویشی با تاجری اهل دل دوست بود و همیشه او را مذمت می کرد که بسیار دنبال دنیا و کسب و کار هستی روزی که با هم بحث می کردند درویش گفت تو این قدر که دنبال مال و دنیا هستی چگونه می توانی وقت مردن ، دل بکنی تاجر گفت راحت همین الان هر چه داریم رها کنیم… بیشتر »
28 فروردین 1396
دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه دونفر در مدرسه مرد اول میگفت:«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم… بیشتر »
28 فروردین 1396
جاتون خالی بی دعوت رفتم عروسی دیدم دوتا در هست 1 مهمون با کارت 2 مهمون بدون کارت چون کارت نداشتم از در دوم رفتم تو دیدم دوتا در هست 1 مهمان با هدیه 2 مهمان بدون هدیه چون کادو نداشتم از در دوم رفتم تو وارد که شدم دیدم برگشتم تو خیابون اصلی نامردا بیشتر »
28 فروردین 1396
میخوای بهت بگم چندتا خواهر برادر داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟معادله عجیب اما واقعیتعداد برادراتو به علاوه 3 کنحاصلو ضربدر 5 کنحاصلو به علاوه 20 کنحاصلو ضربدر 2 کنحاصلو به علاوه 5 کنحاصلو به علاوه تعداد خواهرات کنحاصلو از 75 کم کنیه عدد 2 رقمیهسمت چپی(دهگان)= تعداد… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: زیباترین قلب مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: مثل مداد باش پسرک از پدر بزرگش پرسید : پدر بزرگ درباره چه می نویسی ؟ پدربزرگ پاسخ داد : در باره تو پسرم ، اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی ، تو هم مثل این مداد بشوی ! پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: دزدی جعبه عبادت از شیطان دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان ، بساطش را پهن کرده بود ؛ فریب می فروخت . مردم دورش جمع شده بودند ، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیش تر می خواستند . توی بساطش همه چیز بود : غرور ، حرص ، دروغ و خیانت ، جاه طلبی و… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: گاهى لیوان مشکلات زندگی را زمین بگذار استادی در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت . آن را بالا گرفت که همه ببینند . بعد از شاگردان پرسید : به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟ شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم . استاد گفت :… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: یکی از بستگان خدا شب کریسمس بود و هوا ، سرد و برفی . پسرک ، در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کم تر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد . در نگاهش… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: آواز جغد پیغامی از طرف خدا جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود . زندگی را تماشا می کرد . رفتن و ردپای آن را و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون ، به در و دیوار دل می بندند . جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند ، ستون ها فرو می ریزند ،… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: قدرت بیان و خرید از روزنامه فروشی که پول خرد نداشت جان دوست صمیمی جک در سر راه مسافرتشان به منهتن پس از سفارش صبحانه در رستوران به جک گفت: یک لحظه منتظر باش می روم یک روزنامه بخرم. پنج دقیقه بعد، جان با دست خالی برگشت. در حالی که غرغر می کرد، با… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستانی از نادرشاه : ما همه نادریم خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟ نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ، بگردید و مزدوران اشرف… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: دانستن اسم اعظم و محرم اسرار بودن قابلیت می خواهد روزی در خدمت حضرت جعفر آقای مجتهدی بودم و شخصی به اصرار از ایشان می خواست تا راز دستیابی به “مستحصله جفر” را برای او بیان کنند و ایشان به او می گفتند: گیرم که این راز برای تو آشکار شد… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: مرد دوره گرد و روش شناخت شیطان روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم دوجین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد. رفت و رفت و رفت.… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: بهلول و قیمت پادشاهی هارون روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: ملا نصرالدین و درب دوم مخصوص هدیه نداده ها مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند. وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت، با اعلانی بدین مضمون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: لاک پشت! رسیدنی در کار نیست، فقط رفتن است پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را، نخواهد رفت. آهسته آهسته می خزید. دشوار و کند… و دورها همیشه دور بود. سنگ پشت، تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: شرط عشق، عروس آبله رو و شوهر نابینا دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان تقسیم گندم دو برادر مجرد و متاهل دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند. یک روز برادر مجرد… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: مار را چگونه باید نوشت؟ روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: پول اضافی راننده تاکسی برای امتحان مرد مسلمان مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنی اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: رشوه فرمانفرما برای تغییر نظم و زنده ماندن پسرش سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما (ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان حج عبدالجبار و مرغ مردار زن علوی آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: دفتر سیاه و پاره سارا و مادر مریض معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: «سارا …» دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: «بله خانوم؟» معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان بازی الک دولک و ممنوع شدن آن شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک میگذراندند. چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: پیرمردی در بیمارستان به انتظار پسر سربازش پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: خدمت امام سجاد(ع) به اهل قافله قافله ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همینكه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت كرد و بعد از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد. در بین راه مكه و مدینه ، در یكی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: دستور مرشد برای کشتن بز خانواده فقیر و داستان بز ما در زندگی روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: جوانی با چاقوی خون آلود به دنبال مسلمانی در مسجد جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: «بین شما کسی است که مسلمان باشد؟» همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: «آری من مسلمانم.»… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان زنی که منتظر ورود خدا بود روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد و با او به راز و نیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سال ها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: تفاوت نگرش پسر پولدار با پدرش در مورد: فقیر کیست روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان بیسکوئیت های سوخته مادرم و عکس العمل پدر زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان درویش و گدا و جا ماندن کاسه گدایی روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است؟ درویش… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستان تئوری پنجره شکسته در دهه هشتاد در نیویورک باج گیری در ایستگاهها و در داخل قطارها امری روزمره و عادی بود. فرار از پرداخت پول بلیط رایج بود و سیستم مترو ٢٠٠ میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می کرد. مردم از روی نرده ها به داخل ایستگاه می… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: حکایت وقت رسیدن مرگ یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستانی از گول زدن ضمیر ناخودآگاه ناپلئون هیل که یکی از نویسندگان به نام علم موفقیت است میگه “الان وقت آن رسیده که به صورت قانونی ضمیر ناخودآگاه خودمون رو فریب بدیم"! داستان از این قراره که: آقایی بود در فرانسه و ایشون داروساز بود به اسم… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: عاشق دختر و معرفی خواهرش دختری در راه می رفت که پسری او را دید و دنبال او روان شد. دختر پرسید که چرا پس من می آیی؟ پسر گفت: بر تو عاشق شده ام. دختر گفت : بر من چه عاشق شده ای، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید، برو و بر او عاشق شو. پسر… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: حس مشترک پسرک و پیرمرد پسرک گفت : “گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد” پیرمرد گفت: “من هم همینطور “ پسرک آرام نجوا کرد: “من شلوارم را خیس می کنم” پیرمرد خندید و گفت : “من هم همینطور” پسرک گفت :… بیشتر »
28 فروردین 1396
عنوان: داستانی از قانون جذب من عاشق سفرم، سفر و جاهای جدید بهم آرامش میده. یه روز داشتم فیلم Eat Pray Love رو می دیدم . توی این فیلم شخصیت داستان به سه کشور ایتالیا، هند و اندونزی سفر می کنه. وقتی فیلم به قسمتی رسید که جولیا رابرتز توی جزیره ی بالی ساکن… بیشتر »